فارسی
جمعه 14 ارديبهشت 1403 - الجمعة 23 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عقل: محرم راز ملكوت، ص: 166

گويند: مگو سعدی چندين سخن از عشقش

می گويم و، بعد از من، گويند به دوران ها.

نه گفتن ابی عبد اللّه به قيمت قطعه قطعه شدن خودش، اصحابش، و حتی كشته شدن بچه شيرخوارش تمام شد، اما ما در روزگاری زندگی می كنيم كه اگر نه بگوييم، كسی كاری به كارمان ندارد و تازه می گويند:

عجب باتقواست! عجب آدم باعفتی است! عجب آدم باادبی است! عجب بزرگوار است!

ماجرای شيخ جمال ساوه ای

ابن بطوطه [18] جهانگرد معروف مسلمانی است كه سفرهای زيادی انجام داده و يادداشت های باارزشی از جغرافيای بلاد و آداب و رسوم مردمان آن ها برداشته است. كتابی هم در اين باره نوشته است كه نامش سفرنامه ابن بطوطه است و در كتابخانه های مهم جهان نسخه هايی از آن وجود دارد. او به ايران هم سفر كرده و از جمله از شهر ساوه ديدن كرده است.

او در كتاب خود درباره مشاهداتش از اين شهر نوشته است:

در منطقه ساوه عده ای از مردم را ديدم با ريخت و قيافه ای خاص كه چهره هاشان جلب نظر می كرد. از يكی از معتمدان شهر شرح حال ايشان پرسيدم، گفت: اين ها مسلمانند و از طايفه جماليه كه مريد و تربيت يافته شيخ جمال ساوه ای هستند.

ابن بطوطه شرح حال شيخ جمال را همان گونه كه از زبان مردم شنيده بود چنين نقل كرده است: شيخ جمال آخوند جوانی بود درس خوانده و باسواد كه هر روز صبح برای درس دادن به طلبه ها به مدرسه می رفت.

كاری هم به كار كسی نداشت و سرش به كار خودش بود. از قضا، خانه ای در مسير رفتن شيخ به مدرسه بود كه زن جوانی در آن زندگی می كرد. اين زن شوهر داشت، ولی شوهرش برای تجارت به سفر می رفت و هر سفرش نيز يكی دو ماه طول می كشيد.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^