عقل: محرم راز ملكوت، ص: 287
پرسيد: حاكم اين منطقه شما هستيد؟ گفت: بله. گفت: ذو القرنين در بيرون شهر اردو زده و با شما كاری دارد! گفت: به او بگو ما با شما كاری نداريم، شما با ما كار داريد و ادب اقتضا می كند شما نزد ما بياييد!
مأمور در برابر اين سخن مقاومتی نكرد و شرح ماوقع را به ذو القرنين اظهار داشت. ذو القرنين مردی بزرگوار و خداپرست بود و تكبری نداشت، گفت: عيبی ندارد، ما نزد او می رويم!
وقتی ذو القرنين وارد شهر شد، ديد مغازه ها پر از جنس اند، اما هيچ كس داخل آن ها نيست و بازار خيلی خلوت است. پرسيد: مردم كجا هستند؟ گفتند: برای ناهار رفته اند! بعد، نگاهش به خانه های مردم افتاد و ديد جلوی هر خانه ای چندين قبر است و تمام خانه ها از داخل حياطها به هم راه دارند. مساله ديگری كه توجهش را جلب كرد اين بود كه ديد پيرمرد محاسن سفيد در اين شهر خيلی زياد است. لذا خيلی تعجب كرد.
وقتی ذو القرنين نزد حاكم آن شهر رسيد، حاكم از دليل حضور او سوال كرد، اما ذو القرنين گفت: ابتدا به چند سؤال من جواب بدهيد، بعد من قصد خود را از اين سفر می گويم! گفت: بپرس.
راز عمرهای طولانی
پرسيد: چرا اين قدر شهر شما پيرمرد زياد دارد؟ گفت: چون ما زود نمی ميريم. گفت: چطور؟ گفت: برای اين كه از پروردگار اين قانون به ما رسيده كه تا گرسنه نشده ايم سر سفره ننشينيم و تا سير نشده ايم از سفره كنار برويم. همه ما به اين قانون عمل می كنيم، لذا در شهرمان فرد پرخور يا انسان اسرافكار نداريم. ما اين سخن انبيا را حق ديديم و به تجربه فهميديم كه به نفع خودمان است، ازاين رو، غذا روی غذا نمی خوريم و فشار به معده و ساير انداممان نمی آوريم. و اين راز طولانی بودن عمرهای ماست. [20]