عقل: محرم راز ملكوت، ص: 526
حيوان را خبر از عالم انسانی نيست، 269
خانه پر گندم و يك جو نفرستاده به گور، 269
خجلت ما شد دليل اضطرار، 484
خدا چه فايده و بهره اكتساب كند، 193
خرد آن است كه چون هديه فرستاد به تو، 4
خرد دست گيرد به هر دو سرای، 6
خرد راهنمای و خرد دلگشای، 6
خطاست پنجه مسكين ناتوان بشكست، 126
خفتگان را خبر از زمزمه مرغ سحر، 269
در قيل وقالند اين همه، بيدار كو بيدار كو، 245
دری از آشنايی هست مفتوح، 395
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل، 131
ديدن نتوان خراش فرزند، 30
رسد آدمی به جايی كه به جز خدا نبيند، 500
روی اگر چند پريچهر و زيبا باشد، 269
ز راه نسبت هر روح با روح، 395
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده، 126
زاری ما شد دليل اختيار، 484
زمين در جنب اين نه سقف مينا، 193
زنان باردار، ای مرد هشيار، 452
زو خداوند جهان با تو سخن گفت به راز، 4
سزا خود همين است مر بی بری را، 157
سزد تا بر بروت خود بخندی، 193
سوختند آن دو شبی من به غمت می سازم، 488
سوی كوی تو به ناچار بود پروازم، 488
شاه خوبانی و منظور گدايان شده ای، 472
شد عصا اندر كف ساحر هبا، 439
شده ام غنچه صفت تنگدل و غرقة خون، 488
شنيدستم كه هر كوكب جهانی است، 194
صدها چراغ دارد و بيراهه می رود، 264
ظلم بودی، كی نگهبانی بدی، 484
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند، 269
غم مرگت چو غم برگ زمستانی نيست، 269
فلا و اللّه ليس يكون هذا، 47
قدر اين مرتبه نشناخته ای، يعنی چه، 472
كتاب فضل تو را آب بحر كافی نيست، 422
كز سيهی طعنه به قنبر زند، 475
كس به ميدان درنمی آيد، سواران را چه شد، 471
كعبه يك سنگ نشانی است كه ره گم نشود، 323
كم فروشی خلاف فرمان است، 221
كه تر كنی سر انگشت و صفحه بشماری، 422
كه ترازوی حق به ميزان است، 221
كه چون تو ابلهی او را خدا حساب كند، 193
كه فرزندان ناهموار زايند، 452
كه نصيب دگرانست نصاب زر و سيم، 474
گدای كوی تو از هشت بهشت مستغنی ست، 437
گر بی تو بود جنت، بر كنگره ننشينم، 436
گر توانا بين ار كوتاه دست، 210
گر نبودی اختيار، اين شرم چيست، 484
گربه محروم اگر پر داشتی، 210
گوهر معرفت آموز كه با خود ببری، 474
گويند: مگو سعدی چندين سخن از عشقش، 166
گوی توفيق و كرامت در ميان افكنده اند، 471
مرد اگر هست به جز عالم ربانی نيست، 269
مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نيست، 269
مرغكی خسته دلم در قفس عشق اسير، 488
مزد آن گرفت، جان برادر، كه كار كرد، 484
مستند ذرات جهان، هشيار كو هشيار كو، 245
مطيع نفس و شيطانی چه حاصل، 131
مقصود تويی كعبه و بتخانه بهانه، 323
مكن كاری كه پا بر سنگت آيو، 104
من و شمع شب و پروانه، سه عاشق بوديم، 488
موج خون او چمن ايجاد كرد، 268
ميان آن دو دل كاين در بود باز، 395
می گويم و، بعد از من، گويند به دوران ها، 166
می دهم جان به هوای رخت ای طلعت عشق، 488