عقل: محرم راز ملكوت، ص: 170
روی سرش ريخت و شروع كرد به تراشيدن موهای سر و ريش و ابرويش. سلمانی هم بلد نبود، لذا سر و صورتش با تيغ بريده می شد و خون می افتاد. خلاصه، با آن قيافه زشتی كه برای خودش درست كرده بود و با آن بوی بد و سرووضع خون آلود، كنار اتاق آمد و گفت: من آماده ام!
وقتی ون در اتاق را باز كرد و چشمش به او افتاد، به قدری ناراحت شد كه در را باز كرد و او را از خانه بيرون انداخت.
از آن روز به بعد، خدا زبان شيخ، گلوی شيخ، و صدای شيخ را عوض كرد، مردم عاشقش شدند، و جوان ها آمدند دست به دامنش شدند و مريد او گشتند.
اين گوشه ای از ارزش های نه گفتن به هوای نفس خود و هوای نفس ديگران است. تنها با نه گفتن زمين زندگی پاك می شود و از اين زمين پاك است كه بهشت نصيب آدمی می شود.
