عقل: محرم راز ملكوت، ص: 475
- اصالتا اهل زواره، ولی به سبب فقر اقتصادی، به يكی از روستاهای نزديك نقل مكان كرده ايم.
- اسم پدرتان چيست؟
- مير عبد الباقی.
مرد متمكن، پس از خداحافظی از او به ده آمد و به مير عبد الباقی گفت:
شما اجازه می دهيد فرزندتان برای تحصيل علم برود؟
پدر گفت: من اجازه می دهم، ولی خرجش را نمی توانم بدهم.
- شما فقط اجازه بفرماييد، خرجش را من می دهم.
اين مرد اميدوار بود خرج تحصيل اين نوجوان باهوش و عاقل را بدهد، بلكه او به مقامات عالی برسد. به راستی، اگر اين پيشنهاد را نمی كرد يا از ظاهر ناآراسته بچه نااميد و دلسرد می شد، كشور ما يك منبع فيض بسيار عظيم را تا ابد از دست می داد. پدر به فرزندش اجازه تحصيل داد و اين پسر سه سال در قمشه تحصيل كرد، آن هم در مدارس قديم كه هيچ امكانات مادی ای نداشت: وضعيت بد معاش و حجره های تنگ و تاريك. يكی از طلبه های تهران درباره حجره های طلبگی گفته است:
حجره ای داده به من روزگار |
كز سيهی طعنه به قنبر زند. |
|
در گذشته، استقامت طالبان علم چقدر بالا بود كه در اين حجره ها به سر می بردند و مرجع تقليد می شدند.
مرد متمكن بيداردل و اميدوار به اين نوجوان گفت: شما قمشه را ترك كن و به حوزه علميه اصفهان برو!
در آن روزگار، اين حوزه سه محور بسيار باعظمت داشت: مرحوم آيت العظمی آقا سيد محمد باقر درچه ای، مرحوم آخوند ملا محمد كاشانی، و مرحوم جهانگير خان قشقايی. [11] اين نوجوان نزد اين سه معلم