فارسی
يكشنبه 17 تير 1403 - الاحد 29 ذي الحجة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تواضع و آثار آن، ص: 410

مهم ترين مسجد شهر را به او دادند، مردم شهر به او احترام می گذاشتند و جمعيت زيادی در نماز او شركت می كردند.

هنگامی كه می خواست به خانه خود برگردد به طرف مغازه پينه دوزی رفت و به او سلام كرد، پينه دوز به او گفت:

«السلام عليك ايّها المدلّس»

سلام بر تو ای متقلّب. با خود گفت در اينجا همه دست من را می بوسند، تعظيم و تكريم می كنند، چرا پينه دوز اين گونه به من جواب داده است؟ شايد روانی باشد. فردا دوباره نزد پينه دوز آمد، به پينه دوز سلام كرد. او در جواب گفت:

«السلام عليك ايّها المدلّس» شاگرد صاحب جواهر در مغازه آمد، گفت: شما مرا نمی شناسيد. گفت: می شناسم نمی دانيد كه من آيت الله شدم و در نجف درس خوانده ام؟ پينه دوز گفت: می دانم، چرا در برخورد با ما آبروريزی می كنی؟ گفت:

من آبروريزی نمی كنم. امام عصر به من فرموده است وقتی اين شيخ نزد تو آمد و سلام كرد، اين گونه به او جواب بده. بگو: «السلام عليك أيها المدلّس» من هفته ای يك مرتبه خدمت امام زمان عليه السلام شرفياب می شوم. ايشان به من فرموده است كه شما در نامه صاحب جواهر تقلب كرده ايد.

خواب بودم سخن عشق تو بيدارم كرد

به پينه دوز گفت: آقا را می بينی، گفت: بله، حجابی بين من و آقا نيست، گفت:

به آقا بگو چگونه از اين چاهی كه برای خودم كندم بيرون بيايم؟ زيرا انسان ها يا نفوس خود را با ايمان و عمل به جانب خدا پرِ پرواز می دهند، يا در باطن، برای خودشان چاه می كنند، كه در اين چاه سرنگون می شوند.

گفت: چه كار كنم؟ پينه دوز گفت: دو سه روز صبر كن، تا وعده ملاقات من برسد، از آقا می پرسم كه مشكل شما چگونه حل می شود؟




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^