تواضع و آثار آن، ص: 91
خوردنش نباشد، اگر من ده هزار مرتبه هم بگويم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» كار من بی پاداش است. وقتی به «اللَّهِ» گره نخورد، به رحمان و رحيم هم گره نمی خورد.
مبارزه با نفس پهلوان
در عصر صفويه، اصفهان پايتخت بوده است، در آن زمان يكی از چهره های مهم پايتخت، پهلوان شهر است. بازوبند و نشان دارد، آبروی دولت و پايتخت است. فرهنگ پهلوانی در آن زمان حاكم بود. بيرون اصفهان پهلوانی پيدا شد، همه شهرها را رفته و با همه كشتی گيرها، كشتی گرفته بود، پشت همه را به خاك خوابانده، از همه آنها امضاء گرفته، كه ما زمين خورده ايشان هستيم، تنها شهری كه مانده، اصفهان بود، به اصفهان می آيد، به دولت اعلام می كند كه حاضرم با همه كشتی گيران اصفهان كشتی بگيرم. پشت همه را به خاك می زند، فقط يك پهلوان مانده است كه صبح روز جمعه، دولتی ها و حاكم صفوی هم می خواهند در ايوان عالی قاپو كشتی را تماشا كنند. پهلوانی كه به اصفهان آمده، در همان ميدان نقش جهان، اتاقكی گرفته بود. يك روز قبل از مسابقه بيرون آن اتاق و حجره نشسته بود، ديد پيرزنی عصا زنان، با قدخميده، يك سينی حلوا دستش است، به هر كس كه می رسد می گويد: مادر بخور دعا كن. به اين پهلوان رسيد، پيرزن پهلوان را نمی شناخت، فكر كرد يكی از كاسب های ميدان نقش جهان است، به او گفت:
مادر يك لقمه از اين حلوا شب جمعه ای بخور و دعا كن. پهلوان گفت: مادر چه مشكلی داری؟ گفت: پسر من پهلوان پايتخت است، زندگی من و دو خواهر و دو سه خانواده را با درآمد پهلوانی می دهد، پهلوانی به شهر ما آمده و می گويند پشت همه را به خاك خوابانده است، اگر پشت بچه مرا به خاك برساند، فرزندم پهلوانی پايتخت را از دست می دهد، حقوق پسر من قطع می شود و بسياری از افراد به