تواضع و آثار آن، ص: 77
ايشان می فرمايد: دو نفر قرار می گذارند با هم از دورترين نقطه با پای پياده به كربلا برای زيارت حضرت ابی عبدالله الحسين عليه السلام بيايند، و در روز اربعين كربلا باشند.
انسان در مسير كربلا، توسل و تمسك خاصی دارد، در يك كوير بی نشان كه درخت و دهی پيدا نبود، راه را گم می كنند. هوا هم در نهايت گرمی بود، يكی از آنها، از شدت تشنگی به حالت ضعف می افتد ديگری كه قوی تر بوده، اين تشنه را به دوش می گيرد، راه را ادامه می دهد، بلكه شايد به آبادی برسند، خسته می شود، خودش هم از تشنگی ضعف می كند، رفيقش را می خواباند و می ميرد، آبی برای غسل و كفن رفيق خود نداشت، بر او نماز می خواند و همانجا با آن چوبدستی يا با وسيله ای كه داشته، قبری می كند و رفيقش را در كوير دفن می كند.
بالاخره به يك آبادی كوچكی می رسد و آنجا آب و نان به او می دهند، جاده را هم نشان می دهند كه با اين كاروان به مسير اصلی كربلا برسد، تا اينكه به زيارت أبی عبدالله می رود و برای دوستش هم زيارت می كند و بعد هم بر می گردد.
شب جمعه ای را كه در شهر خود، حضرت امام حسين عليه السلام را زيارت می كند و گريه می كند، بسيار به ياد دوست خود بود، استاد احمد امين می گويد: در عالم رؤيا دوستش را در باغی می بيند ولی با رنگ زرد و حال زار، به او می گويد: اين باغ چيست؟ می گويد: همان طوری كه پيغمبر گفته «روضة من رياض الجنة» جايی از جاهای بهشت است كه مرا آوردند. به او می گويد: در بهشت كه انسان رنگ زرد و بدن لاغر و پژمرده ندارد. می گويد: درست می گويی، ولی هر بيست و چهار ساعت يك حيوان كوچكی می آيد و نوك انگشت پای مرا می گزد، دردش را بايد تا يك شبانه روز تحمل كنم، بايد بسوزم تا دوباره مرا نيش بزند. از او سؤال می كند چرا؟ می گويد برای اينكه من روزی خانه يك نفر ميهمان بودم، ميوه برايم آورد، يك چاقو كنار آن ميوه گذاشت كه من آن ميوه را با آن چاقو پوست بكنم، ساخت