عرفان در سوره يوسف، ص: 329
به درس اشكال كرد، باز هم اشكال و اشكال كرد و جواب گرفت. ديگر درس داشت به هم می ريخت. شيخ جواب داد: وقتی درس تمام شد، بيا.
آخر درس كه ديگر هيچ كس نبود، شيخ آمد و گفت: ای بزرگوار! آن كسی كه برای تو «بِسْمِ اللَّهِ » خواند، تا «وَ لَا الضَّالِّينَ » را برای من خوانده است. كمی آرام باش.
در و پنجره را باز كردند. بلال گفت: «الله اكبر»، فرمود:
«الله اكبر أن يوصف»
حضور را می بينيد؟ بلال گفت: «أشهد أن لا اله الا الله» فرمود: تمام وجودم شاهد وحدانيت او است؛ يعنی جايی را در حيات، ذات، ظاهر و باطن من پيدا نمی كنيد كه از خدا خالی باشد.
2- حضرت سجاد عليه السلام
اما دومين نفر. به يزيد گفت: روی اين چوب ها بروم؟ منبر را چوب گفت؛ چون اين منبر اهل ظلم بود. هر چيزی كه برای اهل غايب است، جماد است و هر چيزی كه برای اهل حاضر است، زنده است. وقتی غايب می ميرد، روح از بدنش جدا می شود، اما حاضر از حيات طبيعی به حيات الهی انتقال پيدا می كند و نمی ميرد.
اگر اين انتقال صورت نمی گرفت، پس اين آيه چه می گويد:
«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِي إِلی رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً* فَادْخُلِي فِي عِبادِي* وَ ادْخُلِي جَنَّتِي» «1»
اينجا اصلًا بحث جدايی مطرح نيست، غايب بين بدن و روحش جدايی حاصل می شود. حاضر، حاضر است و جدايی معنا ندارد.
______________________________
(1)- فجر (89): 27- 30؛ «ای جان آرام گرفته و
اطمينان يافته!* به سوی پروردگارت در حالی كه از او خشنودی و او هم از تو خشنود
است، باز گرد* پس در ميان بندگانم درآی* و در بهشتم وارد شو.»