عرفان در سوره يوسف، ص: 377
تشبيه امثال پيرمرد گبر به بچه شيرخوار
ای موسی! می دانی داستان اين پيرمرد گبر چيست؟ داستان بچه شيرخواره است:
كودكان گاهی به خشم و گه به ناز |
از دهان پستان بيندازند باز |
|
دارد شير می خورد، اما يكباره رها می كند و سرش را برمی گرداند.
دايه پستان چون گذارد در دهن |
هين مكن ناز ای انيس جانِ من |
|
رخ مگردان خود تو پستانم بگير |
جوشد از پستان من بهر تو شير |
|
خلق طفلانند و باشد دايه او |
دايه ای بس مهربان و نرمخو «1» |
|
توبه پيرمرد گبر
چون كه موسی باز گشت از كوه طور |
طور نی، بل قُلزم زخّار نور |
|
گفت: كافر با كليم اندر اياب |
گو پيامم را اگر داری جواب |
|
گفت: موسی آنچه حق فرموده بود |
زنگ كفر از باطن كافر زدود |
|
بود گمراهی ز راه افتاده پس |
آن جوابش بود آواز جرس |
|
سر به زير انداخت لختی شرمگين |
آستين بر چشم و چشمش بر زمين |
|
سر برآورد آن گهی با چشم تر |
با دلی پر خون و جانی پر شرر |
|
گفت: ای موسی دهانم دوختی |
از پشيمانی تو جانم سوختی |
|
من چه گفتم ای كه روی من سياه |
تا ابد از گفت خود افغان و آه |
|
ای موسی! من نفهم بودم و خدا را نشناختم. اگر كسی به من گفته بود كه خدا
______________________________
(1)- ملا احمد نراقی.