فارسی
يكشنبه 09 ارديبهشت 1403 - الاحد 18 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عرفان در سوره يوسف، ص: 120

بهشت لطف كردی، اما با لغزشی، كوچك او را از تمام بهشت محروم ساختی. چه كرده بود غير از اين كه ميوه ای را چيد و خورد كه گفته بودی نخور؟

جفا نسبت به حبيب

ما در مقابل خدا خيلی كوچك هستيم. ظرفيت ما نيز محدود است، حتی پيغمبری مانند حضرت موسی عليه السلام از جنس ما انسان ها، وقتی وارد حرف با خدا می شود، بر مبنای دلسوزی خود وارد می شود كه حالا اين لغزش اندك چه بود و به كجا بر می خورد؟ نه به خدايی تو لطمه می خورد و نه به آن بهشت و شايد نه لطمه ای به خود. چه شد كه بيرونش كردند؟

«قال يا موسی أَمَا عَلِمْتَ أنّ الجفاء للحبيب شديد»

بعضی حرف ها از شدت محبت، كشنده است: ای موسی! تو حس نمی كنی كه جفا كردن به محبوب چقدر سخت است؟ من از پدرت حضرت آدم عليه السلام چه چيزی كم گذاشته بودم؟ از او خواستم فقط يك ميوه را نخورد؟ اين درست بود كه از من رو برگرداند؟ اين درست بود كه بند قناعت را پاره كند و با من اين گونه معامله كند؟

من به او گفتم: نخور و شيطان به او گفت: بخور. بايد حرف مرا زمين می زد و حرف شيطان را گوش می داد؟ ای موسی! مسأله آن ميوه در كار نيست، آن چيزی كه خيلی سخت است، ضربه ای است كه او به بند محبّت بين من و خودش زد، و الّا دانه ای سيب و يا ذرّه ای گندم يا هر چه بوده، من به خاطر آن او را بيرون نكردم.

ای موسی! او به من كه رفيق، خالق، آفريننده و رازقش بودم جفا كرد. من در ذات جفا، محروميت گذاشته ام. حرص، محروميت می آورد. حضرت آدم عليه السلام خودش محروم شد، من او را محروم نكردم.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^