عرفان در سوره يوسف، ص: 491
شد روان تا طور با حق راز گفت
ملا احمد نراقی
376
شستشويی كن و انگه به خرابات خرام
حافظ شيرازی
76
صمت وجوع و سهر و عزلت و ذكر بدوام
قاسم انوار
441
عشق آمد و از هستی خود بی خبرم كرد
صفايی
378
عمر خود را در چه پايان برده ای
مولوی
109
غسل در اشك زنم كاهل طريقت گويند
حافظ شيرازی
76
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
حافظ شيرازی
430
غيبت نكرده ای كه شوم طالب حضور
فروغی بسطامی
328
كای صوفی شراب آنگه شود صاف
حافظ شيرازی
328
كعبه يك سنگ نشانی است كه ره گم نشود
ناصرالدين شاه
253
كودكان گاهی به خشم و گه به نازا
ملا احمد نراقی
377
كه يكی هست و نيست جز او
هاتف اصفهانی
224
گرت سلطنت فقر ببخشد ای دل
حافظ شيرازی
63
گر قدمت هست چو مردان برو
سعدی شيرازی
109
گر می پذيری خسته، ما سخت خسته ايم
؟ 67
گفت ای موسی توانی يك پيام
ملا احمد نراقی
375
گفت حق كو آن پيام بنده ام
ملا احمد نراقی
376
گفت رو از من بر آن تند خو
ملا احمد نراقی
376
لابه كرد عيسی ايشان را كه اين
مولوی
124
لطف الهی به منِ خوار و زار
؟ 68
مائده از آسمان در می رسيد
مولوی
125
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
حافظ شيرازی
332
من غلط كردم در اول بی شمار
ملا احمد نراقی
39
من غم مهر حسين با شير از مادر گرفتم
؟ 315
منقطع شد خوان و ناز از آسمان
مولوی
124
موسيا ايمان برِ من عرضه كن
ملا احمد نراقی
378
ناتمامان جهان را كند اين ده تمام
؟ 287