عرفان در سوره يوسف، ص: 490
به جان زنده دلان سعديا كه ملك وجود
سعدی شيرازی
170
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
مولوی
123
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
حافظ شيرازی
36
تو دست افشانی را چه دانی؟
صائب تبريزی
326- 327
جانش چه باشد كه نثار قدم يار كنم
؟ 297
چون كه موسی باز گشت از كوه طور
ملا احمد نراقی
377
چون نمی داند دل داننده ای
مولوی
224
چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی
باباطاهر عريان
434
حسن يوسف را به عالم كس نديد
؟ 193
خدايا داد از اين دل داد از اين دل
باباطاهر عريان
189
خواهی نشوی رسوا
؟ 106
خوشا آنان كه الله يارشان بی
باباطاهر عريان
175
خوشا آنانكه دائم در نمازند
باباطاهر عريان
315
خوشا آن دل كه مأوای تو باشد
فيض كاشانی
242- 243
دايه پستان چون گذارد در دهن
ملا احمد نراقی
377
در ره منزل ليلی كه خطرهاست در آن
حافظ شيرازی
409
در زدم و گفت كيست؟ گفتمش ای دوست دوست
فيض كاشانی
157- 158
در ميخانه كه باز است چرا حافظ گفت
حافظ شيرازی
316
در نمازم خم ابروی تو با ياد آمد
حافظ شيرازی
253
دست حاجت چو بری نزد خداوندی بر
سعدی شيرازی
256
دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو بستم
سعدی شيرازی
322
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
حافظ شيرازی
316
ديد موسی كافری اندر رهی
ملا احمد نراقی
375
رشته ای بر گردنم افكنده دوست
؟ 311
ز هر چه غير يار استغفرالله
فيض كاشانی
316
زين سخن آمد دل موسی به جوش
ملا احمد نراقی
375
شب تاريك ره وادی ايمن در پيش
حافظ شيرازی
401- 402