فارسی
يكشنبه 17 تير 1403 - الاحد 29 ذي الحجة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عرفان در سوره يوسف، ص: 82

كه می خواهد بند قلب مرا پاره كند. داخل تنور را نگاه كردم، ديدم جمعيتی از مرد و زن عريان ميان اين تنور هستند و از زير بدن آنها، آتش شعله می كشد.

از شدت ناراحتی گفتم: سبحان الله! به اين دو نفر گفتم: اين ها چه كسانی هستند؟ گفتند: فقط دنبال ما بياييد.

به جوی سرخ رنگی رسيديم، آبی كه در آن روانه بود، مانند خون بود. كسی در اين آب شنا می كرد و يك نفر نيز در كنار نهر ايستاده، سنگ های زيادی در كنارش ريخته بود. وقتی شناگر به او می رسيد، گويا بايد دهانش را باز كند، تا شخصی كه ايستاده بود، سنگ را بردارد و در دهان شناگر پرت كند.

دوباره شناگر به جای اولش برمی گشت، شنا را ادامه می داد و باز دهانش باز می شد و باز در دهانش سنگ می زد. چه حالی در خواب می كشم، خدا می داند. به اين دو نفر گفتم: اين دو نفر چه كسانی هستند؟ گفتند: به دنبال ما بياييد.

به دنبال آنان رفتم. به باغی رسيديم، چه باغی! از اين باغ زيباتر را نديده بودم.

هر چه در باغ بود، مربوط به فصل بهار بود. درخت ها پرشكوفه، گل ها شكفته، منظره عجيبی بود. مردی را ديدم با قامت آراسته، كودكان فراوانی در كنار اين مرد بودند و اين مرد به قدری به اين بچه ها محبت می كند كه خدا می داند. چقدر ديدن اين باغ، اين مرد، كودكان و كار اين مرد لذت بخش بود.

به اين دو نفر گفتم: اين ها چه كسانی هستند؟ گفتند: فقط دنبال ما بياييد. رفتيم.

به بستانی رسيديم، گفتند: به داخل بياييد. آن بستان انتها نداشت. در آنجا شهری را ديدم كه تمام ساختمان های آن از خشت طلا و نقره بود.

دروازه را باز كردند و گفتند: وارد شويد. جمعيتی را در آن شهر ديدم كه نصف صورت آنها از زيبايی، انسان را خيره، اما نصف ديگر صورت از زشتی، انسان را متنفر می كند، ولی نهری در آنجا بود و به اين ها می گفتند: برويد در نهر غسل كنيد، درون نهر می رفتند و شنا می كردند. خود را می شستند و بيرون می آمدند. طرف




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^