عرفان در سوره يوسف، ص: 431
به بيرون شهر مدين رسيد. قرآن از اينجا به بعد را می گويد. ديد چوپان ها دارند آب می كشند تا گوسفندها را آب دهند. صدای دو دختر نيز می آيد كه داشتند حرف می زدند. معلوم شد كه چرخ سنگين است و اين ها نمی توانند درون چاه بياندازند، آمد از پشت سر گفت: كنار برويد، من آب می كشم.
آب كشيد و دختران گوسفندها را آب دادند. دختران به حضرت شعيب عليه السلام