فارسی
سه شنبه 15 آبان 1403 - الثلاثاء 2 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عرفان در سوره يوسف، ص: 399

است. عجب شاگرد عطّاری.

اشكالی به علّامه لاهيجانی كرد. علّامه لاهيجانی دقيق جواب ايشان را داد، اشكال ديگر، جواب ديگر تا حاج ملّا علی كنی از روی مسند درس كنار نشست و گفت: شما به اينجا بيا و درس بده. آمد و كنار حاج ملّا علی نشست. پرسيد: شما چه كسی هستی؟ گفت: عبدالكريم لاهيجانی.

ناگهان حاج ملا علی تمام قد بلند شد. خم شد كه دست او را ببوسد، گفت:

شش ماه قبل شيخ انصاری درباره شما به من نامه نوشت و من به دنبال شما می گشتم. به من گفته اند كه حوزه علميه تهران را به شما بدهم.

حاج ملّا ديد شاگردش دير كرده است. جواب استخاره را نياورد. بلند شد و به خانه حاج ملّا علی آمد، ديد شاگردش كنار آيت الله راحت نشسته است، گفت: آقا! بلند شو بيا، دير شده است، برای چه نشسته ای؟ حاج ملّا علی كنی گفت: حاج ملّا! می دانی با چه كسی داری سخن می گويی؟ گفت: بله، اين شاگرد من است.

گفت: حاج ملّا! اين شخص يكی از افرادی است كه در رأس شاگردان شيخ انصاری است، او علّامه لاهيجانی است.

حاج ملّا داشت سكته می كرد. آخر مؤمن هم اين همه متواضع؟ مؤمن نمی تواند هر پولی را بخورد، می رود شاگردی می كند، نان و پنير می خورد، اما از پول های شبهه ناك استفاده نمی كند؛ چون «المؤمن من طاب مكسبه».

ثمره ازدواج علامه لاهيجانی

آمد و جلوی حاج ملّا علی كنی زانو زد، گفت: به اين مرد الهی بگو كه در اين شش ماهی كه شاگرد ما بودی، اولًا: ما را ببخشد كه مانند شاگرد با او عمل كرديم، ثانياً: من كه نمی توانم زحمات اين مرد را ارج بگذارم، اما دختری دارم كه پر از كمالات است. حاجی ملّا علی كنی! فقط ايشان را وادار كن كه داماد من بشود.




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^