عرفان در سوره يوسف، ص: 413
«المؤمن من طاب مكسبه»
رعايت انصاف در كسب حلال
بادام در بازار گران شده بود. تاجری صد گونی بادام خريده بود، به دلال بازار گفت: اين صد گونی بادام را برايم بفروش. قبول كرد و رفت. در بازار دوری زد و آمد، گفت: به اين قيمتی كه تو گفته ای نمی فروشم. گفت: چرا؟ پول دلالی تو كه خيلی خوب است.
گفت: من چند جا تحقيق كردم، وضع بازار بادام خوب نيست، من اگر بادام تو را به اين قيمت بفروشم، عده ای مغازه دار و بادام فروش متضرر می شوند؛ چون آنها بادام را گران تر خريده اند و اگر صدگونی بادام تو در اين بازار پخش شود، ارزان بودن قيمت بادام تو به آنها ضرر می زند، من در قيامت جواب ضرر مردم را نمی توانم بدهم.
تاجر نيز دلال را بوسيد و گفت: چه كار خوبی كردی كه وضع بازار را به من خبر دادی. من امروز همه بادام را بار می كنم و به جايی می برم كه بادام گران نيست، تا به كسی ضرر نخورد.
حكايت توبه از شكر نابجا
بازار بغداد آتش گرفته بود. يكی از مغازه ها، مغازه سقط فروش بود. به او گفتند:
بازار آتش گرفته است. به بازار آمد. ديد آتش را خاموش كرده اند و مغازه او نسوخته است. گفت: الحمد لله.
بعد ناگهان به خود گفت: تو بايد غم مردم را بخوری، آن وقت برای سالم بودن مغازه خودت، الحمد لله می گويی؟ همان روز همه جنس ها را فروخت و با خانواده اش به مكه رفت و چهل سال در مكّه روزها دستفروشی می كرد و شب ها تا