عرفان در سوره يوسف، ص: 66
واسطه حضرت به من دادند.
2- دل سپاری به اهل بيت و ازدواج
تاجری به پسر درس خوانده در خارج خود گفت: می خواهم برای تو عروسی بگيرم. به پدر گفت: فقط دختر خارجی می خواهم. گفت: در ايران، در ميان اقوام و خانواده های تاجران دخترهای خيلی خوبی هست. پسر گفت: يا دختر خارجی، يا ازدواج نمی كنم. چند ماه، پدر و مادر نگران بودند.
اين تاجر به يكی از رفقايش اين مشكل را گفت كه من خانواده متدينی هستم، همگی اهل نماز هستيم و اين اولين پسر من است، نمی دانم چرا اين انحراف را پيدا كرده است، می گويد: فقط زن خارجی می خواهم. او گفت: پسرت را به دكتر ببر، او روانی شده است. دكترش را نيز من سراغ دارم و آن حضرت رضا عليه السلام است. بگذار امام رضا عليه السلام به او جهت دهد.
می گفت: بليط گرفتيم و رفتيم. يكی از كشيك های حرم با اين تاجر رفيق بود، گفت: فردا غبارروبی حرم است و حرم خلوت است. ما حق داريم چند نفر را با خود ببريم، برای تو و پسرت كارت می گيرم، بياييد. بعد از غبار روبی، نبات، گرد تبرّك از روی قبر مطهّر و پارچه سبز از روی حرم را تقسيم می كنند، آن را نيز برای تو می گيرم.
می گفت: رفتيم. غبار روبی تمام شد، پارچه سبز، نبات و مقداری گرد حرم را آوردند، ميان اين گرد، كاغذ كوچكی مچاله شده بود. پسرم باز كرد، ديد دختری هجده ساله نوشته است: يابن رسول الله! من ديپلمه و خوش چهره هستم، اما تنها مانع من در اين دوره و زمانه در ازدواج، شغل پدرم است. پدرم را دوست دارم، پدر مظلوم و با ادبی است، ولی چون رفته گر شهرداری است، كسی نمی آيد كه با من ازدواج كند. پدرم جهيزيه نمی تواند تهيه كند. من بايد بمانم؟ شما برای ازدواج من