ايمان و آثار آن، ص: 28
بيايد و به زبان خودتان هدف ما را برای شما شرح دهد، و اگر هدف ما واقعاً قابل قبول بود، شما هم آن را بپذيريد و جنگ نكنيد، و اگر هم هدف ما برای شما قابل قبول نبود، با ما بجنگيد. متكبّران و مغروران ارتش رستم فرخزاد، اول می خواستند اين پيشنهاد را قبول نكنند، ولی رستم گفت: آن را قبول كنيد. پس به نماينده مسلمانان گفتند: عيبی ندارد، فردا نماينده ای از شما بيايد تا ما با او صحبت كنيم. نوشته اند: برای پذيرفتن نماينده مسلمانان، ايرانی ها خيمه ای زدند كه تمام پرده هايش طلابافت بود. آن ها پارچه های زر، گران ترين فرش ها و عالی ترين فرش ها را در آن خيمه پهن كردند و صندلی هايی در آن گذاشتند كه ميخ هايی كه به تخته ها و چوب های عاجش زده شده بود، از طلا و نقره بود، و كسانی هم كه مأمور پذيرايی بودند، لباس هايشان سنگين ترين لباس ها بود؛ هم چنين تمام ظرف ها در اين خيمه از طلا و نقره بود. مأمورين بيرون اين خيمه هم با گرزهای طلا و نقره ايستاده بودند. البته، اين رسم پذيرفتن نماينده هر كشوری در ايران بود.؛ همين طور در ايران رسم بود كه هر وقت نماينده ای از كشوری می آمد، صد تا هفتاد نفر هم به دنبال آن نماينده بيايند.
در موعد معين، مأمورانی كه بيرون خيمه محلّ گفتگوهای نمايندگان بودند، ديدند آقايی متين و مؤدب به طرف خيمه می آيد. آن مرد پيراهنی بلند از كرباس پوشيده بود و پارچه مختصری هم به عنوان آفتابگير بر سرش گذاشته بود و خنجری را هم به كمر داشت. او كه به طرف خيمه آمد، مأمورين رستم جلو او را گرفتند و پرسيدند كه او كيست. آن مرد گفت: من نماينده ملت اسلام هستم. ايرانی ها كه تا حالا چنين نماينده ای نديده بودند، وقتی چشمشان به اين نماينده افتاد، گفتند: آقا صبر كنيد. مأموران رفتند و به رستم فرخزاد گفتند: فردی به عنوان نمايندگی آمده، ولی پيراهن تن او خيلی بی ارزش است و كسی هم به دنبال او نيست، آيا اجاز ورود به او بدهيم؟ رستم گفت: اجازه بدهيد او به ديدار من بيايد، هرچند كه كار او خلاف رسم است. مأمورين بيرون آمدند و به نماينده مسلمان ها گفتند: وقتی وارد خيمه شدی، جلوی رستم به خاك بيافت. نمايند مسلمانان گفت: من وقتی وارد خيمه شوم، بدون تشريفات به خيمه می روم و همين طور هم از آن بيرون می آيم؛ چون ما اين گونه تعظيم در برابر انسان را حرام می دانيم و آن را كاری خلاف توحيد، و شيطانی می دانيم. مأموران گفتند: پس صبر كن ما برويم تا دوباره اجازه ورود شما را بگيريم. آن ها پيش رستم رفتند و گفتند: آن نماينده نمی خواهد حتی هنگام برخورد با شما قواعد نمايندگی را رعايت كند. رستم