ايمان و آثار آن، ص: 10
توحيد، را نجات
توحيد؛ يعنی بندگی. امّا اين كه من يك عمری بخورم و بخوابم و هر وقت هم محتاج باشم، قسم به خدا بخورم، و هر وقت هم لازم داشته باشم كه غم و غصه ام را رد كنم، سر بلند كنم و بگويم، يا الله!، توحيد نيست؛ بلكه توحيد به معنای واقعی مسأله، تنها عقيده به خدا نيست. چنين عقيده ای را مشركين مكه هم داشتند؛ يعنی قرآن مجيد می گويد: ابولهب هم خدا را قبول داشت؛ ابوجهل هم خدا را قبول داشت؛ ابوسفيان هم خدا را قبول داشت؛ آن ها نمی گفتند كه اين بت های گذاشته شده در كعبه، سازنده عالم هستند، «1»: پيغمبر! اگر به خانه رؤسای بزرگ مكه بروی و از كسانی كه اين قدر با تو دشمنی می كنند، سؤال كنی كه عالم را چه كسی درست كرده است، جواب می دهند، خدا. اما آن ها هر كاری را كه خودشان دوست داشتند، انجام می دادند؛ می گفتند: عالم خدا دارد، قمار هم می كردند؛ می گفتند: عالم خدا دارد، اما در كنار كعبه، خانه هايی داشتند كه پرچم قرمز بر آن ها برافراشته بود و در آن ها زنان خود را در اختيار ديگران قرار می دادند؛ می گفتند: عالم خدا دارد، ولی بازار رباخوری در مكه، رواج ترين بازار رباخواری منطقه عربستان بود؛ می گفتند: عالم خدا دارد، ولی نماز نمی خواندند؛ راست نمی گفتند؛ عدالت نداشتند؛ جنايت می كردند؛ يعنی توحيد به معنای اين كه: «عالم خدا دارد»، برای آن ها فايده ای نداشت. ابوجهل هم می گفت: عالم خدا دارد؛ بلكه توحيد؛ يعنی قرار دادن همه شؤون تحت تدبيرالله. در اين توحيدی كه قرآن می گويد، همه شؤون تحت تدبير الله هست و انسان بودن خود را در چهره بندگی نشان می دهد.
______________________________ (1) پی نوشت