ايمان و آثار آن، ص: 278
مسافريد؟ گفتم: بله. حضرت گفت: پس شما غريبه ايد و تا حالا به مدينه نيامده ايد. شما ممكن است اين خلأها و كاستی ها را داشته باشيد؛ اگر نياز به پول داريد، من پول دارم كه به شما بدهم. اگر در اين شهر قرض داريد، بگوييد من قرض شما را ادا كنم؛ اگر خانه می خواهيد، تا وقتی در اين شهريد، به خان ما بياييد. در آن جا ناهار، شام و صبحانه هم است؛ خلاصه، هر كاری داريد، به من بگوييد تا برای تان انجام بدهم. مرد شامی كه از برخورد كريمان حضرت شگفت زده شده بود، و خود را شايست چنين برخوردی نمی دانست و شايد در دل آرزو می كرد كه زمين دهن وا كند و بی تربيتی چون او را فرو ببرد تا ديگر در اين دنيا نباشد تا چشمش به آن حضرت بيفتد. از اين محبت حضرت، دگرگون شد و گفت: ديگر هيچ كس را مانند او دوست نداشتم. «1»
من هم می گويم، حسن جان! خدا می دانسته كه اين مقام را به چه كسی بدهد؛ خدا می دانسته دينداران هيچ وقت نمی آيند، زشتی را با زشتی، و بدی را با بدی جواب بدهند. دينداران بدی های اطرافيان خود را؛ حالا زن بدی شوهرش را، و شوهر، عصبانيت و داد و بيداد زنش را، و پدر رنجی را كه پسرش برای او ايجاد كرده، با خوبی جابه جا می كنند:؛ چون دينداران رَحم دارند؛ محبت دارند؛ مهر دارند؛ كينه ندارند؛ دينداران نگاه ديگری به زندگی دارند؛ نگاه ديگری به مردم دارند؛ دينداران هر كس را می بينند، پيش خود می گويند: اين فرد از ما بهتر است؛ چون ما كه از پروند او خبر نداريم و از او هم بدی ای سراغ نداريم. اما ما از خود، بدی سراغ داريم.
ادام حكايت واعظ معروف
اين واعظ به اين لات گفت كه مطلبی داری؟ واعظ هم نرم و با محبت اين سخن خود را گفت. آخر، در چنين موقعيتی آدم می تواند قيافه ای بگيرد كه آن فرد لات بفهمد كه: هان! تو همان حرام لقمه ای بودی كه در آن
______________________________ (1) 9. كشف الغمه، ج 1، ص 561. متن روايت چنين است:
و روی ابن عائشه قال دخل رجل من أهل الشام المدينه فرأی رجلا راكبا بغله حسنه. قال لم أر أحسن منه، فمال قلبی إليه، فسألت عنه، فقيل لی: إنه الحسن بن علی بن أبی طالب، فامتلأ قلبی غيظا و حنقا و حسدا أن يكون لعلی ولد مثله، فقمت إليه، فقلت: أنت ابن علی بن أبی طالب؟ فقال: أنا ابنه. فقلت أنت ابن من و من و من و جعلت أشتمه و أنال منه و من أبيه و هو ساكت حتی استحييت منه، فلما انقضی كلامی، ضحك و قال: أحسبك غريبا شاميا. فقلت: أجل. فقال: فمل معی إن احتجت إلی منزل أنزلناك و إلی مال أرفدناك و إلی حاجه عاوناك فاستحييت منه و عجبت من كرم أخلاقه فانصرفت و قد صرت أحبه ما لا أحب أحدا غيره.