ايمان و آثار آن، ص: 321
به نظر من می آمد كه اين آدم، چهل يا چهل و دو سالش باشد. اين قدر قيافه صاف، شاداب و سر حال بود كه يك خط شكستگی و شيار در اين قيافه پيدانبود. در بار عالم معنا گفته شده است كه عوامل معنوی بر روی ظاهر انسان هم اثر می گذارد. اين چهر صاحبخانه به نظر می رسيد كه قيافه يك مرد چهل و چهل و پنج ساله باشد. مثل عكس مرحوم آيت الله العظمی بروجردی در سن هشتاد و هشت سالگی كه پوست چهره تغيير نكرده و در آن سن، قيافه عين سن بيست سالگی همان طوری مانده است. خوش به حالش، چقدر اين قيافه نورانی بود. از منبر كه پايين آمدم، به يكی گفتم، به نظر من، صاحبخانه چهل و يا چهل و پنج سال سن دارد. او به من گفت: او بالای هشتاد سال سن دارد. در آن پنج روزی كه آن جا منبر می رفتم، داستانی را خود اين صاحبخانه برای من گفت. البته، بعد از مردن او هم، نو او داستان ديگری را برايم تعريف كرد كه من هر دوی اين داستان ها را اين جا بيان می كنم.
داستان اول: ماجرای برخورد بد استاد با شاگرد معترضش
صاحبخانه به من گفت: پنجاه سال پيش، البته، حالا كه من دارم اين داستان را نقل می كنم، نود سال هم بيش تر از آن گذشته است. روی همين منبر يك گوينده و يك عالم سيد منبر می رفت. آن روز من و پدرم كه زنده بود و دو تايی رو به روی منبر نشسته بوديم، سيد بر روی منبر گفت: مردم! خوش اخلاق باشيد؛ نرم خو باشيد؛ اهل محبت باشيد؛ اهل مهر باشيد؛ بداخلاق نباشيد؛ تندخو و عصبانی نباشيد؛ تلخ نباشيد. بعد سيد اين داستان را گفت: من در مدرس عبدالله خان كه اول بازار بود، با يك طلب شمالی هم حجره و هم درس بوديم و استادی داشتيم كه در اين مدرسه به ما در رشته ای درس می داد. شانزده تا بيست نفر هم بوديم كه در درس اين استاد شركت می كرديم. ما آن وقت، بيست تا بيست و دو سال سن داشتيم كه اين طلبه شمالی در درس به استاد اشكال كرد و گفت: استاد! اين كه شما داريد می گوييد، درست نيست و مطلب درست اين است. البته، آن طلبه اشتباه می گفت. استاد گفت: نه، مطلب من درست است. طلبه گفت: نه، مطلب شما درست نيست. اين را كه گفت، استاد از كوره در رفت و چنان با كلامات زشت به اين طلبه شمالی حمله كرد كه قابل بازگو كردن نيست.